نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



تبلیغات یک عاشق



موضوعات یک عاشق



تبلیغات یک عاشق



موزیک و سایر امکانات





شعر عاشقانه

ای که شبهای بارانی در کوچه های ذهنم پرسه می زنی

 

 

از پنجره کلماتم بر واژه های سوزان دلم می گذری

 

و مرا در پاییز تنهایی رها می کنی

 

بی انکه از چشمان نمناک خبر بگیری

امشب باز هم بارانیست

 

و من دلتنگ

 

چشم انتظار طلوع خیالت به بارش اسمان چشم دوخته ام

 


در جستجوی یادت

 

پس مرا یاد کن... 

 

و برایم یارباش مثل ساحل برای دریا

 

پناهگاهباش مثل دریا برای ماهی

 

اشنا باش مثل ماهی برای صدف

 

محافظ باش مثل صدف برای مروارید


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 14:51 | |








[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 1:12 | |







بی کسی....

 

بس شنیدم داستان بی کسی

 

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

 

قصه ی عشق از زبان هر کسی

 

گفته اند از می حکایت ها بسی

 

حال بشنو از من این افسانه را

 

داستان این دل دیوانه را

 

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

 

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

 

با دلم انگار قصد جنگ داشت

 

گویی از با من نشستن ننگ داشت

 

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

 

لیک با عاشق نشستن عار نیست

 

کار او آتش زدن من سوختن

 

در دل شب چشم بر در دوختن

 

من خریدن ناز او نفروختن

 

باز آتش در دلم افروختن

 

سوختن در عشق را از بر شدیم

 

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

 

از غم این عشق مردن باک نیست

 

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

 

آه می ترسم شبی رسوا شوم

 

بدتر از رسواییم تنها شوم

 

وای از این صد و آه از آن کمند

 

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

 

بر چنین نا مهربانی دل مبند

 

دوستان گفتند و دل نشنید پند

 

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام

 

من حقیقت نیستم افسانه ام

 

گر چه سوزد پر ولی پروانه ام

 

فاش می گویم که من دیوانه ام

 

تا به کی آخر چنین دیوانگی

 

پیلگی بهتر از این پروانگی

 

گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه

 

گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه

 

گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه

 

می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه

 

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

 

گفتمش افسوس او باور نکرد

 

خود نمی دانم خدایا چیستم !

 

یک نفر با من بگوید کیستم !

 

بس کشیدم آه از دل بردنش

 

آه اگر آهم بگیرد دامنش

 

با تمام بی کسی ها ساختم

 

وای بر من ساده بودم باختم

 

دل سپردن دست او دیوانگی ست

 

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

 

گریه کردن تا سحر کار من ست

 

شاهد من چشم بیمار من ست

 

فکر می کردم که او یار من ست

 

نه فقط در فکر آزار من ست

 

نیتش از عشق تنها خواهش است

 

دوستت دارم دروغی فاحش است

 

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

 

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

 

مذهب او هر چه باداباد بود

 

خوش به حالش کین قدر آزاد بود

 

بی نیاز از مستی می شاد بود

 

چشم هایش مست مادر زاد بود

 

یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت

 

من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 23:20 | |







 

 

ک پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ رو جمع کرده و

 

 

 

پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشرکرده

 

 

 

اولین حسرت: کاش جرات‌اش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه

 

 

 

اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن

 

 

 

حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم

حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو به صدای بلند بگم

 

 

 

حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم*


*
حسرت پنجم: کاش شادتر می‌بودم*


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 1:42 | |







عجب زمونه ای شده !

تو عصر موشک و فضا، الاغ سواری عالیه
کنار بنز و زانتیا، دیدن گاری عالیه

بعد سیگار و پیپ و اکس، چپق کشیدن بهتره
ماهواره ها برن کنار، ستاره چیدن بهتره

بسکه فراوونه کلاغ، قناری قارقار می کنه
از هرچی آوازه خوشه، آدمو بیزار می کنه

سینما و تاتر چیه، سیا بازی قشنگ تره
رو حس و حال آدما، لی لی کنون نمی پره

اصغر آقا اَسی شده، موهاشو های لایت می کنه
زیر ابرو شو بر می داره، تیپ شو ری رایت می کنه

تو این قاراشمیش شدید، صغرا خانم ولنسیاس
عجب زمونه ای شده، دنیا رو باش دس کیاس

پیتزا و استیک ولش، سیخ جیگر نصیب ماس
آبگوش خوراک اعیوناس، اشکنه راس جیب ماس

از رپ و راک و پاپ نگو، ابرام غزل خونو می خوام
شبای صاف و ماه نو، صفای ایوونو می خوام

پپسی کولا ارزونی تون، قرتی بازی دیگه بسه
کاهو سکنجبین می خوام، آب قناتم هوسه

قدیم ندیما یادته؟ تهرون هوای خوبی داشت
شیرونیای حلبی، سقفای تیر چوبی داشت

آپارتمانای عجیب، با برج و بارو مد شده
مدرنه آب حوض کشی، باز دَسه جارو مد شده

شلوغ پلوغه سرمون، جا واسه دل نمی مونه
قدر من و تو رو عزیز، هیشکی دیگه نمی دونه

به جای ایمیل جون من، نامه ی دَسی بنویس
شیک بازی رو کنار بذار، اونی که هَسی بنویس

دنیا مثه راز بقاس، از صلح و آشتی بنویس
از روزگار خوبی که، اونوقتا داشتی بنویس

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 12:11 | |







آخرين جرعه اين جام تهی

همه ميپرسند

چيست در زمزمه مبهم آب

چيست در همهمه دلكش برگ

چيست در بازي آن ابر سپيد

روي اين آبي آرام بلند

كه ترا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال

چيست در خلوت خاموش كبوترها

چيست در كوشش بي حاصل موج

چيست در خنده جام

كه تو چندين ساعت

مات و مبهوت به آن مي نگري

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به اين آبي آرام بلند

نه به اين خلوت خاموش كبوترها

نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام

من به اين جمله نمي انديشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل يخ را با باد

نفس پاك شقايق را در سينه كوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاينده هستي را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را ميشنوم

مي بينم

من به اين جمله نمي انديشم

به تو مي انديشم

اي سراپا همه خوبي

تك و تنها به تو مي انديشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم

تو بدان اين را تنها تو بدان

تو بيا

تو بمان با من تنها تو بمان

جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب

من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند

اينك اين من كه به پاي تو درافتاده ام باز

ريسماني كن از آن موي دراز

تو بگير

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تا بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستي تو بجوش

من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است

آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 12:11 | |







شب آرامی بود

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد،

قدر این خاطره را ، دریابیم

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 12:11 | |







بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود


 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

 

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

 

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست


 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

 

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

 

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

 

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

 

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

 

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

 

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

 

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

 

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

 

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

 

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

 

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

 

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

 

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

 

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

 

 

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...



[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 10:1 | |







چشمان تو.....................

یک جرعه از چشمان تو از من دلم را می خرد
یک خنده بر لبهای تو هوش از سر من می برد

متن تمام شعر من با عشق معنا می شود
بی تو وجود خسته ام تنهای تنها می شود

وقتی دلم را یاد تو طوفانی و تر می کند
حال مرا مهتاب هم همواره بدتر می کند

امشب کجا خوابیده ای ؟ آیا کدامین گوشه ای؟
در خلوت شبهای من ، تو در کدامین کوچه ای؟

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







غریبه..............

خیره شدم به اون روزا به خاطرات خوبو بد

غصه نخور دلم آخه از تو خطایی سر نزد

آهای غریب بی وفا ببین چی آوردی سرم

چطور میتونم عشقتو این روزا از یاد ببرم

نگفتی از چی دلخوری دلت بهونه گیر شده

نگفتی با کی دم خوری چشم تو از من سیر شده

شبا خیال عشقی پاک رفیق رویای منه

یه ذره شبیه تو نیست اون همه دنیای منه

غریبه آهای غریبه بی وفایی

دلم پره ازت خدایی

چی دارم از تو جز جدایی

دیگه نمیشناسی منو قلب تو مال مردمه

اینکه میگم عاشقتم برای بار چندمه؟

دوست نداری دعا کنم یه روز به بن بست بخوری

از یکی بدتر از خودت یه روزی رو دست بخوری

راهتو کج کردی برو بی مهری اعلاج توئه

هر کی که مهربونی کرد فکر نکن محتاج توئه

گوشه ی خاطراتتم یادی ازم نکن برو

میری تو از شرم چشام سرتو خم نکن برو

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







برگرد..............

    نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


    کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


    و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


    میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


    کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


    میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


 

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







حتی ........................

حتی در آسمان تیره و ابری هم می توان ستاره پیدا کرد

 

حتی از دریای خروشان وطوفانی هم می شود ماهی گرفت

 

اگر آب نیست وآفتاب بی رمق است می توان حتی گل ودرخت را در

 

حافظه کاشت و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت

 

 

تنها باید به چشمهایمان بیاموزیم که زیباییها را جستجو کنند

 

به گوشهایمان یاد بدهیم که زمزمه های مهربانی را بشنوند

 

به قلبهایمان هشدار دهیم که جز برای محبت وعشق نتپند

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







آه!

آه!

از امید سرودن

در باور شعر من نمی گنجد

من که امیدوارانه

مرگ را باور داشته ام

 

بانوی سرفراز شعر رهایی!

بانوی واژه های مزین!

 

من

روز آخر را

به انتظار نشسته ام

و هر روز

به تمامی برایم

روز آخر است

و هر شب

شاید

شب آخر!

 

چه فرقی می کند

روز یا شب

این آخرین را

کنار من بمان

تا آخرین نغمه ی جهان را

از دهان تو بشنوم.

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







تنهای تنهایم............

ببین تنهای تنهایم
 
ببین بیگانه با خویشم
 
ببین در زیر این فریادهای خشم پولادین
 
که چون پتکی به سر میکوبدم نالان از خویشم
 
و دیگر هیچ امیدی به فرداهای این دل نیست
 
که ایا میشود با یاری عشقم
 
به فریادی به پا خیزم؟
 
و با قلبی پر از دردو
 
صدایی که پر از بغض و سکوت و درد دل باشد
 
بگویم دوستت دارم؟
 
بفهمانم که من چون دیگران هم سینه ای و اندر دلی دارم؟
 
ولی ایا به فریادی که از قلبی سیاه و از دلی در استان مرگ برخیزد
 
صدایی پاسخی گوید؟
 
صدای ناله ای خیزدکه من هم دوستت دارم؟
 
نمیدانم
 
نمیدانم....

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







سکوت..........................

این روزها

دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!

سکوتی میکنم به بلندی فریاد...

فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد

از راز دلم؛

از این روزهای تنهایی و دوری و...!!

تا پیش از این بر نادان میکردم سکوتم را

 و اکنون بر دل و دیده و اهل دنیا!! 

حسرت،که در این هجوم تاریکی

صدای سکوت دل هم به جایی نمیرسد...!

 


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







سقوط............

یک نفر من را از ارتفاع هزار پایی و شاید هم بیشتر به اینجا پرتاپ کرد

 

و این آغاز فروپاشی بود

 

من به بلوغ نخواهم رسید

 

هر قطعه از من جایی جا مانده است - شاید

 

کلمات را نمی فهمی وقتی من از فروپاشی می گویم!

 

وقتی از دوست داشتن دروغ های مهربان می گویم

 

و از لبخندی که بر لب هایت عفونت کرده بود.

 

شقیقه هایم تیر می کشد

 

خودم را پشت پنجره اتاق می گذارم  و چشمانم را تماشا می کنم

 

چشمانم رودخانه یخ زده ای  است که خواب ماهی می بیند

 

من به پایان این شب ایمان ندارم

 

من با تاریکی هم آغوش شده ام، من در تاریکی نطفه بسته ام و من تاریکی زاییده ام

 

من ضربان قلب این شبم

 

شقیقه هایم تیر می کشد

تو مرا می فهمی؟


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |







طعنه برخواري من اي گل بي خارمزن من به پاي تو نشستم که چنین خوارشدم


 

 

 از آن روزی که بخشیدم به چشمانت دل خود را

 

 

 

 

 

         به چشم خویش می بینم همه شب قاتل خود را

 

 

 

 

 

 

 تو همچون کودکان سرگرم بازی کردنی بانو

 

 

 

 

 

 

                         که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را

 

 

 

 

 

 

 من اینسو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح

 

 

 

 

 

 

                           که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را

 

 

 

 

 

 

بدون شک وشبهه مال من هرگز نخواهی شد

 

 

 

 

 

 

                             مروری میکنم هر شب خیال باطل خود را

 

 

 

 

 

 

 شب و دریایی از امواج اندوه و پریشانی

 

 

 

 

 

 

                          یقین گم می کنم دیگر نشان ساحل خود را

 

 

 

 

 

 

 بگو ای بید مجنونی که درهم ریخته موهات

 

 

 

 

 

 

                                   چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را

 

 

 

 

 

 

 تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی

 

 

 

 

 

 

                             نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را

 

 

 

 

 

 

 شبیه آرزوها و خیالا ت منی شاید

                            که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را


[+] نوشته شده توسط ebiram268 در 6:18 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد